در آن هنگامه ي سال مرا نظاره مي کني
هنگامي که بر شاخه هايي که از سرما مي لرزند
همان صحنه ي عريان و مخروبه
که پرندگان نازنين ديرزماني بر فرازش آواز مي خواندند
تنها چند برگ زرد بر جاي مانده است.
و يا حتي هيچ...
در من تاريک روشن آن روز را مي بيني
همانند وقتي که خورشيد در مغرب زمين غروب مي کند
و پس از آن آرام آرام شب سياه رنگ مي بازد
و اين حقيقت ديگر مرگ است
که همه را به آرامش فرا مي خواند
در من جَرَقِه هاي آن آتش را، بر روي خاکستر جواني اش مي بيني
همانند بستر مرگي که در آن پايان مي پذيرد
هماني که جانش بخشيد
اکنون تحليلش مي برد
و اين فکر است که عشقت را استحکام مي بخشد
که بايد عاشقانه دوست بداري
هم او را که به زودي ترک خواهي کرد .
116617 بازدید
7 بازدید امروز
135 بازدید دیروز
356 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian